روز شصت و نهم
عزیزم چند روزه که با نگاهت منو دنبال می کنی . انگار دیگه می دونی که من مامانتم . وقتی باهات بازی می کنم می خندی . البته یه خنده شیطنت آمیزی هم داری و مال زمانیه که داری خراب کاری می کنی . وقتی دایپرتو باز می کنم ، از خوشحالی جیغ می زنی . من عاشق صدای نُچ نُچی هستم که جدیدا موقعی که گرسنه هستی ، در میاری .
داریم یاد می گیریم چطوری با هم ارتباط برقرار کنیم .
خدایا شکرت .
اوه! مامان و پسر با هم خوش می گذرونند ... [بغل]